(سنگتراش)روزی مرد سنگتراش که شغل خود را ناچیز و حقیر میدانست،از کنار منزل ثروتمندترین تاجر شهر میگذشت.نگاهی به زندگی آن مرد کرد و گفت:"ای کاش من هم بازرگانی ثروتمند بودم"بلافاصله آرزوی آن مرد سنگتراش برآورده واو ثروتمندترین تاجر شهر شد.تا چند ماه خود راقویترین انسان میدانست،تا یک روز حاکم شهر سربازانش را فرستاده و مقدار زیادی پول به عنوان خراج از او گرفت.سنگتراش با خود گفت:"قدرتمند واقعی اوست،ای کاش حاکم بودم."ثانیه ای بعد او حاکم سراسر کشور بود و همه مردم به او احترام میگذاشتند.مدتی خود را قویترین میدانست،تا یک روز که وسط ظهر سوار بر تخت روان بود و نور خورشید چشمش را میزد و نمیتوانست مانع تابش آن شود،گفت:"خورشید قویترین است که حتی میتواند حاکم را نیز درمانده و مستاصل میکند،ای کاش خورشید بودم"این آرزوی سنگتراش فورا برآورده شد،اما وقتی دید یک تکه ابر میتواند جلوی خورشید را بگیرد،آرزویی دیگر کرد و تبدیل به ابر شد.ساعتی بعد که دید دارد آب میشود،آرزو کرد موجی سهمگین شود که باز هم آرزویش برآورده شد و به هر کجا دوست داشت میرفت،تا اینکه با صخره ای محکم برخورد کرد و متلاشی شد،با خود گفت:صخره از همه چیز و همه کس قویتر است"بلافاصله نیز تبدیل به صخره شد و کاملا خوشحال شد و ...که ناگهان ضربه ای به او وارد شد و دردش گرفت،به پایین که نگاه کرد تازه فهمید"قویترین"کیست.چند دقیقه بعد صخره توسط یک سنگتراش شکسته و خرد شد
یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت. وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ ۵۰۰۰ دلار داره کارشناس نگاهی به تیپ و لباس مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره… و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش راکه دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت و ماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد… خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت ۵۰۰۰ دلار + ۱۵٫۸۶دلار کارمزد وام راپرداخت کرد. کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت “ از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم ” و گفت ما چک کردیم و معلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که ۵۰۰۰ دلار از ما وام گرفتید؟! ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین ۲۵۰۰۰۰ دلاری رو برای ۲ هفته با اطمینان خاطر و با فقط ۱۵٫۸۶ دلار پارک کنم !
روز اول که دیدمش بدجوری بهم خیره شده بود. بعداً فهمیدم که چشماش چپه و داشته پیکان ۵۷ رینگ اسپرت دو متر اونور تر رو نگاه میکرده!
یه آه از ته دل کشید. بعداً فهمیدم که آه نبوده و آسم داره.
بهش یواشکی یه لبخند زدم، ولی اون قیافه جدی مردونش رو عوض نکرد. این خودداریش واسم خیلی جذاب بود.
بعداْ فهمیدم که خودداری نبوده، بلکه تاحالا تو کف اون پیکان ۵۷ بوده و تازه متوجه من شده بود!!
آروم و با عشوه اومدم جلوش، دیدم تند تند داره بهم چشمک میزنه. کارش به نظرم با مزه اومد.
بعداً فهمیدم که تیک داره و پلک زدنش دست خودش نیست.
دو تا دستش رو خیلی مؤدب کرد تو هم و انداخت جلوی شلوارش.
بعداً فهمیدم از ادبش نبوده، بلکه این ندید پدید تا من رو دیده بود ....
اومد یه چیزی بگه ولی از بس هول شده بود، به تته پته افتاده بود.
بعداً فهمیدم این بشر خدادادی هول هست و لکنت زبون داره.
سرش رو از شرمش انداخت پایین و گفت س س س سلام.بعداً فهمیدم از شدت شرمش نبوده و میخواسته من دندونهای زردش رو نبینم.
بعد از یک سری اسم و فامیل بازی، ازم پرسید آخرین کتابی که خوندی اسمش چیه!؟ گفتم: اَ...اَ...یادم نیست. گفت: چه جالب، نویسندش کیه!؟ از این تیکه بامزش خندم گرفت.
بعداً فهمیدم که تیکه نبوده و بیچاره چیزی به اسم IQ اصلاْ نداره.
بوی عطرش بدجوری مستم کرده بود.
بعداً فهمیدم بوی عطر نبوده، بلکه ...
بهم گفت بیا یه کم قدم بزنیم. این حرفش خیلی به نظرم رمانتیک بود. بعداً فهمیدم شاش داشته و میخواسته به سمت توالت عمومی حرکت کنیم.
ازش پرسیدم دانشگاه میری؟ گفت آره، مدرسمون تو دانشگاهه! از این شوخ طبعیش خیلی خوشم اومده بود.
بعداً فهمیدم که اصلاً هم شوخ طبع نیست و منظورش مدرسه افراد استثنایی توی دانشگاه شهید بهشتی بوده!
بهش گفتم داره دیرم میشه. گفت اگه میشه شمارت رو بده که بهت زنگ بزنم، من هم دادم و اون هم شماره رو زد تو مبایلش. ولی هیچوقت زنگ نزد!
بعداً فهمیدم کادوی تولد 30 سالگیش یه مبایل اسباب بازی بوده که همه جا با خودش میبردتش!
اگر آقایتان اجازه می دهد که بیرون از منزل هم کار کنید،
از اینکه شما را قابل دانسته تا هم در منزل و هم بیرون از منزل کار کنید، از او تشکر کنید.
اگر آقایتان به کوچکترین حقوق زنان بی توجه است، حقتان است
اگر تحویلتان هم بگیرد شما به او می گوئید زن ذلیل.
اگر آقایتان شلوارش چند تا شد و به تبع آن چند تا زن دیگر هم گرفت،
خوشحال باشید که می تواند یک تنه از پس چند زن بر بیاید!!!
مگر اوایل ازدواج همین مردانگی را دوست نداشتید؟!
اگر آقایتان برای شما هدیه نمی خرد، رویتان را زیاد نکنید!
او خودش برای شما بزرگترین هدیه است! و یا لااقل بزرگترین هدیه که شما را همیشه تحمل می کند!
زی زی لوژی (شوهرشناسی مدرن)
اگر شوهرتان شبها دیر به منزل می آید، درب را به رویش باز نکنید.
مبلغ مهریه را هم به او یادآوری کنید تا کامروا شوید!
آگر شوهرتان از شما انتظار پذیرائی دارد، یک هفته او را ترک کنید.
از هفته آینده خودش هر شب برایتان کاپوچینو درست خواهد کرد.
اگر شوهرتان موافق نیست که شماهر جایی می خواهید بروید،
مگر شما منتظر اجازه او بودید؟! خوب بروید. تازه بعد هم غر بزنید که از این زندگی خسته شدین.
اگر شوهرتان به شما پول نمی دهد، شما هم به او روندین! دو سه روز کم محلی هم بی اثر نیست.
اگر شوهرتان موافق کار کردن شما در بیرون از منزل نیست، خانه را به گند بکشید
بی حوصلگی به را بیندازید افسرده باشید تا شما را به کار بیرون از منزل تشویق کند!
اگر شوهرتان موافق کار کردن شما در بیرون از منزل هست،از زیر کار کردن در برید
وانمود کنید که دوست ندارید نحوه جارو کردن و ظرف شستن و… را به او آموزش دهید!
هرچند آقایون همه بلد هستن.
اگر شوهر شما فمینیست نیست، زن ذلیل که هست.
اگر شوهرتان به مسائل شما بی اعتناست شما بی اعتنا تر باش.
ازصبح تا امدن او با دوستان گپ بزنید تا چشمتون به او افتاد قیافه بگیزرید که ناراحت هستید.
اگر شوهرتان هوس تجدید فراش کرد، بدانید که بیچاره حق دارههههههههههههههههه
نتیجه گیری اخلاقی:زنان سنتی هر چه سرشان بیاید حقشان است! لیاقت شوهر مهربان و به قول خودشان زی زی را ندارند.
زنان مدرن لیاقت هیچ چیز را ندارند. چون از زی زی بودن شوهرانشان سوء استفاده می کنند!
هر چه به سر مردا میاد از زی زی بودنشونه.