چه عشقیست ، که در دل دارم...؟!
من از این عشق ،
از این عشق ، چه حاصل دارم ...؟!
می گریزی ز منو ، در طلبت ،
باز هم ، باز هم ، کوشش باطل دارم ...
باز لبهای عطش کرده ی من ،
عشق سوزان تو را می جوید ...
می تپد قلبم و با هر تپشی ،
قصه ی عشق تو را می گوید ...
بخت اگر از تو جدایم کرده ،
می گشایم گره از بخت ، چه باک ؟!
ترسم این عشق سرانجام مرا ،
بکشد تا به سراپرده ی خاک ...
این چه عشقیست ؟
چه عشقیست ، که در دل دارم...؟!
من از این عشق ،
از این عشق ، چه حاصل دارم ...؟!
می گریزی ز منو ، در طلبت ،
باز هم ، باز هم ، کوشش باطل دارم ...